کتاب سرخ

دیدم زمین دنیای ماتم شد

دیدم که ساعت از زمان جا ماند

دیدم که ساحل یاد دریا کرد

در حسرت دیروز فردا ماند

*

*

*

خالق چرا قصد فنا کرده

انگار میل جنگ و خون دارد

حالش بدست و مرگ می خواهد

آن مرد زنجیری جنون دارد

*

*

*

حال بدم امروز تب کرده

پاشویه می خواهد از این دنیا

هذیان افکارم تبسم کرد

عاشق شدم امروز نه فردا

*

*

*

من یک کتاب تازه از بوچی

دروازه های جان من پیداست

در پشت باروهای غمگینم

یک چوب دار تا ابد زیباست

*

*

*

تکرارها بوی علف دارد

مثل صدای یک حباب سرخ

یادم نمی آید ، کجا خواندم؟

شاید میان یک کتاب سرخ

*

*

*

آگاهی خالق چه نمناک است

یادش نمی آید کجا بوده

تنها قصاوت یادگارش بود

از ابتدا سمت خطا بوده

*

*

*

پیغمبری از حنس ایوبم

پاسخ به من را خوب گم کردی

خارج شو از راه خطا دیگر

حالا زمانش هست برگردی

#طاهر_ابرقوئی

آبان 1402

گفتی تو را برای خودم می خواهم و بمان

تا عشق مرده را به درک راهیش کنم
این قلب خسته را به دعا کاریش کنم
با خنده های او دلم انگار پر ز شور
آماده میشدم که وفاداریش کنم
با گریه های او دلم از غصه می گسست
می خواستم بمانم و یاریش کنم
او رفته و دل سنگش چه سرد سرد
با دیگری چه زود گرم‌ ، من زاریش کنم؟
بی بود او دل مستم چه بی رمق
من‌ را رسد چه خیر عزاداریش کنم ؟
اما چه سود اصل نبود آنچه می نمود
مهری نمانده در رگم جارییش کنم
گفتی تو را برای خودم می خواهم و بمان
من ماندم و تو رفته ای ، نگهداریش کنم؟

رفت

می گویند عشق می ماند
یا عشق ها عشق نیستند یا باز هم رنگ پر رنگ دروغ
آن که میگفت دوستت دارم دروغ میگفت؟
نمیدانم بزرگ و معروف
خرگوشی موهایت هم دروغ میگفت؟

چشمانت هم؟

گفتی خوشحالی با دیگری و چه بی رحم گفتی از طعم لبهایش

میدانم برمیگردی روزی ولی نمیدانم‌ ...

 

 

چشمانت همرنگ بلندترین شب سال شده
با سایه ای دوری رنگ
خط چشمت بریده بریده
سبقت آزاد
رژ گونه ات بزنز مسابقات تیراندازی به قلب مرا مال خود کرده
ابروهایت را هم که روشن کرده ای .
خط لبهایت بی انتها
هر چی میروم نمیرسم
اینهمه آرایش با اینکه میدانی من زشت اورجینال میپسندم
خرگوشی موهایت را آرام به گوشت بچسبان
میشنوی؟ دوستت دارم

سپید میسرایم در سیاه ترین شبهای دوری


در سیاهترین روزها سپید میگویم .
انگار خنجرت را برداشتی به قصد دور کردنم
اما شاید نمیدانی قلبم شده سیبل ضربات پیاپی بی احساسی های مفرطت
جنگ ۱۰۰ روزه آغاز شد .
جنگ با دلی که هر روز صبح بیدار میشود به انتظار دیدنت و هر شب می خوابد به شوق دیدن رویای خرگوشی موهایت.
۱۰۰ روز برایت کلامی نمیفرستم . موسیقی عشق من بی کلام است اما

یک عمر به دنبال تو و عشق تو بودم
تا یافتمت رفتی و این دل به کما رفت
آن چشم سیاهت که به من عشق فرستاد
از دل که نرفته ولی از دیده کجا رفت

در کودکیم جمله ای از ماه شنیدم

ماه تو برآمد ز افق ، یار رسیده 

این جشن تولد چقدر سخت و حزین است

این ماه کجا رفته چرا پس نرسیده

دل دادمو و احساس همه نزد تو مانده

این ماه میان من و خود پرده کشیده

ای جان چه کنم از سر این عشق برایت

از روح من انگار خدا در تو دمیده 

دورم ز تو اما بنگر بر سر موهات

آنجام همیشه دلت این قصه شنیده

یک بوسه زنم بر لب لعلت نفس ای جان

جانم بدهم هدیه برایت چو سپیده

 

 

 

 

پل


وقتی آن چشمان تو بر چشم من زل میزدو
قلب من از عاشقی تا قلب تو پل میزدو
مینویسم منتظر هستم بیایی تو بخوان
سازم از دوری برایت بی تحمل میزدو

صبر میکنم تا تو بیایی

Taher:
وقتی دوباره صدایت را شنیدم انگار زبانم از سخن ایستاده بود
نمی دانم از شادی شنیدن صدایت بود یا از غم‌دوری ، چندین بار بغض کردم ، بغض کردی
۴۰ روزی که ۴۰ سال گذشت
تنها امیدم اینست که میگویند شبیه ایوبی
حافظ هم گفت صبر کن
تو هم گفتی صبر کن
قلبم سنگین شده اما از پنهان کردن رازت
۶ ماه گذشته که راز من شدی
دل تنگ موهای بافته و نازت شده ام
برایم بخندی آخم کنی ، قهر کنی و امان از آشتی کردنت
دوست داشتن را عشق را با تو شناختم جان جانان

طوفان عشق

طوفان عشق تو عجب ویرانه ام نمود
انگار در به خلوت بیداری ام گشود

چشمان پر صلابتت چون تیر بر کمان
انگار در هوای تو قلبم غزل سرود

دورم ز تو عزیزکم اما کنارمی
دستان گرم و ناز تو مهر از دلم ربود

در بیشه خیال خود هر روز با تو ام
اما دگر تو نیستی ، یک مبل ، یاد و دود

در انتظار دیدنت اینجا نشسته ام
میمانم و میسوزم و اما بیا تو زود

#طاهر_ابرقویی_شب بو