نامه هایی ب خودم

نامه هایی است تنها برای خودم

نامه هایی ب خودم

نامه هایی است تنها برای خودم

13.

این روزها آرام نیستم...نمیدانم چه باید بکنم ؟

رهایش کنم ؟...گاهی فکر میکنم کدام رها کردنی...او رها شده است

تنها من هستم ک پارو میزند و میزند و می زند.


حتی در همین چند روزی که از تابستان گذشته است...سکوت کردم.

گفتم بگذار انتخاب کند ...روزگار را می گویم

گفتم ک جواب نخواهم داد ...تا ببینم چه می شود

تا یک شب گفت :بمان !

و ماندم ...


همه چیز که قرار نیست عاشقانه باشد و یا داستان مهیجی!!!

هیچ اتفاق خاصی نیافتاد!

با یک اس ماندم.


تمام دیشب را ب بحث گذراندیم ...

و امروز چند شعر و نوشته برایش خواندم...

منتظر تاثیرش هستم؟




تا ب حال ماهی را دیده اید؟ وقتی از آب دور مانده است؟

من همان ماهی ام ک تقلا می کند..

اینقدر تقلای آب را می کند تا می میرد...


داستان ماهی کوچکی است که می خواست غیر آب را هم ببیند...

نه که آب های دیگر را مزه کند،

فراتر می خواست.

میدانید،

فراتر خواستن همواره بهایی دارد که فکرش را هم نمی توانیم بکنیم...


و راه را که رفتی، دیگر بازگشتی نداری،

می توانی مسیر را رها کنی و یا ب راه دیگری بپیوندی اما بازگشتی وجود ندارد.


تو دیگر آن آدم قبلی نخواهی بود .




12.lمعمولی بودن خیلی غمگینه *

وقتی معمولی هستی...نمی تونی ب هیچ مکتبی اعتقاد راسخ داشته باشی

می دونی ک اون قدر نخوندی ک بتونی تفاوت ها و شباهت را تشخیص بدی


وقتی معمولی هستی....اعتقاد ب ولایت و نداشتن اعتقاد بهش برات فرقی نمیکنه

فقط می دونی این آدمی ک تو صدر قدرته معصوم نیست و بخواد و نخواد باید داخل بعضی بازی ها بشه


وقتی معمولی هستی...برای دوست داشتن ی آدم,نیازی ب هم مکتب بودن باهاش نداری

همون جوری ک هست می پذیریش,حتی اگ مخالف تو باشه


وقتی معمولی هستی....فقط ب اصولی اعتقاد داری ک پذیرفته شده ی همه جهانه و ب هیچ کسی آسیب نمی رسونه

اصولی ک حتی لائیک ب معنای داخل کشورم ,بهش اعتقاد دارند


وقتی معمولی هستی...عکس نخست وزیر سابق را نمی چسبونی ب این ور و اون ور

می دونی ک اونم جایی ک باید می ایستاد ,نایستاد!

ایستادن الان اش هم,معلوم نیست ک برای تو باشه!

ب هر حال او هنوز زنده است!!!


وقتی معمولی هستی...کلی از الفاظ سیاست و منطق را نمی دونی

اما می تونی دروغ ها و راست ها را از هم تشخیص بدی


وقتی معمولی هستی...معنی بهترین موسیقی های دنیا را نمی دونی

باید بری متن انگلیسی و ترجمه فارسیش را بخونی تا لذت ببری


وقتی معمولی هستی...با آهنگ متن ی موسیقی فرانسوی هم می تونی ارتباط برقرار کنی

هرچند چیزی ازش نفهمی


وقتی معمولی هستی...اسم برترین های موسیقی را نمی دونی

حتی زحمتی هم برای حفظ اشون نمی کشی

اما لذت می بری ازشون


وقتی معمولی هستی...عاشق شیدا بودن و تنفر بیش از حد و پولدار و فقیر بودن,ب نظرت زیادی خاصه

تو فقط معمولی ای




*تیتر از گودر...فک میکنم عقاید یک گرگ!

11.فروغ فرخزاد

بر او ببخشایید

بر او ک گاه گاه

پیوندی دردناک وجودش را

با آب های راکد

و حفره های خالی از یاد می برد

و ابلهانه می پندارد

که حق زیستن دارد

بر او ببخشایید

بر خشم بی تفاوت یک تصویر

که آرزوی دور دست تحرک

در دیدگان کاغذی اش آب می شود

بر او ببخشایید

بر او که در سراسر تابوتش

جریان سرخ ماه گذر دارد

و عطر های منقلب شب

خواب هزار ساله اندامش را

آشفته می کنند

بر او ببخشایید

بر او که از درون متلاشیست

اما هنوز پوست چشمانش از تصور

 ذرات نور می سوزد

و گیسوان بیهوده اش

نومیدوار از نفوذ نفس های عشق می لرزد

ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی

ای همدمان پنجره های گشوده در باران

یر او ببخشایید

بر او ببخشایید

زیرا که مسحور است

زیرا که ریشه های هستی بارآور شما

در خاک های غربت اونقب می زنند

و قلب زودباور او را

با ضربه های موذی حسرت

در کنج سینه اش متورم می سازند

 

9.

 

بعضی از آدم ها جنس شون با نوعی غم,نوعی پوچی,نوعی متانت آمیخته شده

شادی هاشون از یه نوعی هست ک برای همه جالب و لذت بخش نیست

آدم های خندان و شادی هستند اما نه اون ک هر شوخی را تا هر جایی ادامه بدن

یه جا هایی فک میکنن به خودشون توهین شده

این آدم ها از بیرون ک نگاشون میکنی خوشت می آد

به نظرت میاد خوب این دختره خیلی ادا و اوصول نداره...میشه نزدیک اش شد..میه لمس اش کرد

بعد هرچی نزدیک اش میشه...یهتر می شناسیش میبینی ,نه! از جنس تو نیست

اما هنوز یه جوری ته دلت مونده...میگی درست میشه...درست اش میکنم...داره زندگی را سخت می گیره

و بعد سال ها باز هم اون همان است و تو همان..اون فهمیده جنس تون یکی نیست...خودش را از تو پنهان میکنه

تو هم رضایت می دی به ندیدن خودش و نشناختن اش

بعد یه مدتی می بینی داره جلوت آب میشه..اون موقع می فهمی این همه مدت داشته جلوت فیلم بازی میکرده تا پای عهد بسته شده بمونه

تلاش میکنی ک درک اش کنی ..اما نمی شه

هنوز هم نمی دونی کجای کار مشکل هست!

رهات میکنه...آخرش رهات میکنه...کاری ک از اول باید میکرد اما به تو اعتماد کرد و نکرد...حالا رهات میکنه...رها میشی

 

این شده بازی روزگار با من..با آدم هایی ک از من خوششون می آد و تو چند تا نگاه اول دستم می آد کجای کارو اشتباه کردن

تا مدت ها باید تلاش کنی ک بهشون بشناسونی آدمی رو ک هستی

ضعیف و ضعیف تر میشی...این تفاوته و اون خواسته هاشون ضعیفت میکنه

اما نمی تونی بگی : نه!

ب دل نازک شون فک میکنی و سعی میکنی آروم آروم اینو بهشون بفهمونی ک دوست باشن نه بیشتر

ک تنفر نداشته باشن....ک دل شون دیگ گیر تو نمونه....ک برگردن ب زندگی شون

 

همیشه فکر نکنید ناز و اطوار..گاهی آدم ها حقیقت را بهتون میگن...نگید کم از شما می دونن

مچ شدن ماجرای غریبیه...ناخواسته درک کردن هست...از یه جنس بودن هست

شاید فقط یه شانس باشه برای دیدن اونی ک باهاش مچ بشی...شاید هم هیچ وقت نباشه...

 

تا کجا می شه فهمید ک نسبت ب چی چه حسی داری ؟

خیلی سعی کردم این روز ها فکر هایی ک تو سرم می آد رو ننویسم

اما واقعا دیگ نمی تونم!

فکر میکنم حداقل فایده این جا نوشتن اش این باشه ک هر جا اشتباه کرده باشم می فهمم

تا مدت ها فکر میکردم خودم رو خوب می شناسم و با خودم صادق هستم,یعنی برای هرکی فیلم بازی کنم و خود واقعیم را مخفی کنم,برای خودم کاملن مشخص ام

اما الان ک دارم نگاه می کنم,می بینم دیگ خودم را نمی شناسم

شاید شناخت من وابسته هست ب آدم هایی ک توی زندگیم دیدم, شناختم و با آشنایی با هرکدوم از این آدم ها بخشی از وجودمو کشف کردم

این دینیه ک به همه کسانی ک توی زندگیم دیدم دارم,به همین دلیل هم جایی ک از دست شون ناراحت شدم,یا میشم,نمی تونم واقعا و از ته دلم ناراحت باشم

چون توی همین ناراحتی بخشی از وجود خودم را شناختم...هرچند تلخ و سخت بوده برام!

این روز ها با کسی آشنا شدم ک وجودم را سخت دگر گون کرد

نوع رابطه ام باهاش و نوع احساسی ک بهش پیدا کردم!

اسم اش را عشق نمی شه گذاشت...اما دارم با یه "مری" دیگ هم آشنا میشم ,کسی ک تا الان نمی شناختم اش!

شاید این آدم و وجودش دائمی نباشه و شاید ب هر دلیلی از زندگیم خارج بشه اما می دونم تاثیرش تا پایان عمرم روی من باقی هست

و شاید هم بالعکس وجودی دائمی باشه....ک باز هم باعث میشه با هر کشمش ,بخشی از وجود خودم را بشناسم

و ب درک تازه ای از دنیای اطراف ام برسم

 

 

 

بعضی از اتفاق ها توی زندگی هستن ک بزرگت می کنن,ک ب درک بیشتری از نگاه خودت می افتی !

همیشه فکر میکنم بچه برای مادر هست,حتی اگر شاغل نباشه ,پدر باید خرج فرزند را بر عهده بگیرد و آن را ب مادر بسپارد

حالا ب این تنیجه رسیدم ,یه مرد درست وقتی پدر میشه ک بهش بگی باردار ام

همون لحظه ام چند بار سکته می زنه و به همه ی دغدغه هاش فکر میکنه و در آخر می پذیره ک همینه ک هست

البته بعد از تلاشی ک برای سقت جنین کرد

اما برای مادر ,اگر همه خاطراتی ک اون از مادر بودن داره را بگیرید,حتی خاطره ی برگه آزمایشگاه و ویار ها و حالت تهوع را هم بگیری

بازهم می دونه ک مادر هست

این حس توضیح دادنی نیست,اما مادر ها این جوری اند

پ.ن :اصلن منظورم اون تعداد خیلی کم مادر های نادرست نیست

پ.ن بی ربط : تمام حواشی ک برای سکس می شه مزخرفی بیش نیست,لزومی نداره همه آدم های دنیا از سکس لذت ببرن و بعدش ی حس خیلی خوبی داشته باشن و یا حتی در حین اش از فرط تحریک ندونن اسم اشون چیه !

همه آدم ها داخل این تبلیغات نیستن,هستن آدم هایی ک سکس براشون لذتی نداره

پ.ن:مراقب فانتزی هاتون باشین,اگ بی موقع ب واقیت تبدیل بشن,دنیای سخت تری را پیش رو خواهید داشت,با مردم سخت فهم زمانه !

 

10.

 

تنها چند دقیقه !

تیغ,تیغ,تیغ,پایان زندگی نیست.

شرشره های آب روی تنم,موهای خیس ام ,چشمان خون شده ام.

موج آب, بر روی تن لرزان ام.

قطره ای آب از روی صورتم سر می خورد.کف حمام پخش می شود.

به هزاران هزار قطره ی ریز تبدیل می شود,می پاشد.

رنگ فلزی تیغ,قطره های به جا مانده بر آن.

زخم اول,زخم اول مهم تر است.

درد زخم اول ,بیشتر است.

دائم با خود در تلاشی……. بزنم....بزنم .....تو ی لحظه....تموم می شه.....شروعی نیست

زخم اول جرات می خواهد,سیر شدن می خواهد.

به ازای کدوم بزنم ؟ کدوم درد زندگیم ,لایق درد اول است؟

از دست رفتن ام,فرزند کوچک مرده ام,سال های به هم نرسیده ام,تجاوز آشکار روح ام,بوسه ی مردان,بوی لذت و تهوع,تن های عرق کرده,سست و پاتیل,گرمای شهوت,عشق های پوشالی که تن مرا می خواند.

متنفرم,از دست هایی ک به آغوش کشیده اند مرا!

تیغ اول,کجا بزنم ؟! روی صورت و لبخندی که بازیچه ی پوشالی احساس شان شد .

روی بدنم,نازکی و نرمی که شهوت لحظه ای شان را بیدار می کرد ؟

با خط هایی درهم,می خواهم زشت باشد ,زشت و خط خطی,

تهوع,تهوع ,آه و ناله های اجباری.

در آغوش کشیدن ها,بوسه های طولانی,ماشین های خاموش بین راه,گرمای بدن های سرما زده مان...

در آخر,پس زدنی همیشگی,به دور افتادن,بدنی کرم خورده...

تیغ اول,برای عشق است,عشقی ک نفرتی سخت آورد,از هم پاشیدگی سخت دارد.

تنفر.....عشق است ک نفرت را تحمل می کند.

تیغ اول,زخم اول,به سلامتی عشق !

روی لبخند زندگی سازم که به یخ مانند شد,ماسید و به لجن زار زندگی پیوست.

عشق,بوسه ی اول,آغوش لذت بخش,شروعی دردناک ,از هم پاشیدگی دردناک....لذتی که به مرگ می ماند.

به التماس های لحظه های تن لرزان!

آرامش سکس,لحظه های ارگاسم ,دیدن خدا,آمیزش گیاهان,حیوانات!

همه به زیبایی است !

ناله های من رنگ اجباراند,

لذت مردان در میان بازوان ظریف ام,بوی ناسور شب زده گی می دهد.

زخم اول,برای توست,

شاهرگ اصلی ام,

پاشیدن لحظه ای خون ,نفرتی ک از تن می رهانم

قطره هایی که به فاضلاب دنیا می ریزند

تنی دردناک که به درک می پیوندد.