نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

11.یادداشتی برای نقره

مرا نمی شناسی،

من هم تو را نمیشناسم...

اما شاید چهار سالی باشد که مطالب دوستی را می خوانم که تو را سخت دوست دارم.

او را از نوشته هایش می شناسم.

می خواستم بنویسم "پسر" ،اما بهتر است او را ب نامی بخوانم که شایسته ی نامیده شدن است.

"مرد" ای است که سرد و گرم روزگار را چشیده است.

اگر عشق تو را فریاد می زند...میدانم که خامی و ایده آل نگری جوانی کم تجربه نیست...


مردی که از تو نوشته است،

خوب می داند چه مشکلاتی بر سر راه است،اما خود را شناخته است ...

برای تو، تلاش خواهد کرد...


نقره ی عزیز،


شاید تو هم مانند من باشی،

زنی که عشق را بخواهد و بی عشق نتواند بماند.

اما گاهی اینقدر خسته و افسرده می شویم ...

که عشق را فراموش میکنیم.


میخواهم ب تو بگویم...

روزگار سختی است...

مردهایی را در زندگی مان دیده ایم که مناسب ما نبوده اند.

نه ما عمق زیبای روح شان را درک کرده ایم و نه آن ها مارا !


اما برای تو،

دری از عشق باز شده است...

و مردی است که تو را دیده است.

10.

نوشته بودم بلاگ را حذف نمیکنم،شاید حرفی برای زدن داشته باشم، سال های بعد ...


شاید آن روزها هرگز امروزم را نمیدیدم.

4 سال گذشته است...

اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم ک رد کردم...

خیلی مرزها و خط قرمزها را رد کردم.

دختری که اکنون اینجا نشسته و تایپ می کند.


دیگر زنی نیست با عمق درد زن 40 ساله ی طلاق گرفته ای ک نمی داند از زندگی چه می خواهد.


بی پروا شده ام ...

9.

میدانید،

روزهایی میگذرد که فکر میکنید صبر شما ب نتیجه رسیده است ...

روزهایی هست ک می اندیشی ،

این همه رنجی که کشیده ام ب جواب رسید...

روزهایی هست ک میگویی از لجنی که در آن دست و پا می زدم رها شده ام !


اما،

لجن ، لجن است ...

و انسان در رنج آفریده شده !

این را از آیه ی قرآنی ب مضمون نقل کرده ام !


و اما مخالف آن ام...

انسان در شادی میزید .


مهم نیست ک چه بشود


زندگی جاریست...




پی نوشت :

در آخرین مطلبم ،قبل از ترک اینجا نوشته ام که میروم.

اما نرفتم...

چندین بلاگ دیگر نوشتم و پاک کردم.

از گودر نرفتم تا تعطیل شد.

پلاس و توییتر هم اضافه شد...

هیچ وقت رفتنی نیست...

نوشتن زنجیری است که ب گردنم بسته شده است.