امروز ب دنبال این بودم ک بلاگی جدید بیافرینم ...
اما دست بر قضا یکی از بلاگ هایی ک از دستم در رفته بود و حذف نشده بود را یافتم .
نامم را تغییر دادم و نامی را گذاشتم ک احتمالا با آن شناخته می شوم.
دیگر به دنبال پنهان کردن چیزی نیستم ...
فرار کردن هایم فایده ای ندارد...
از چیزی فرار نمیکنم،از خودم فرار میکنم...
از لحظات پنهانی ک مغزم مرا می خورد..
با فکر ها و فکر ها و فکر ها ...
پنهانی ازدواج کرده ام و اگر معجزه ای روی ندهد ،جدایی خیلی نزدیک است.
بویش را حس میکنم و قلبم ازرده خاطر می شود.