نوشته بودم بلاگ را حذف نمیکنم،شاید حرفی برای زدن داشته باشم، سال های بعد ...
شاید آن روزها هرگز امروزم را نمیدیدم.
4 سال گذشته است...
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم ک رد کردم...
خیلی مرزها و خط قرمزها را رد کردم.
دختری که اکنون اینجا نشسته و تایپ می کند.
دیگر زنی نیست با عمق درد زن 40 ساله ی طلاق گرفته ای ک نمی داند از زندگی چه می خواهد.
بی پروا شده ام ...
میدانید،
روزهایی میگذرد که فکر میکنید صبر شما ب نتیجه رسیده است ...
روزهایی هست ک می اندیشی ،
این همه رنجی که کشیده ام ب جواب رسید...
روزهایی هست ک میگویی از لجنی که در آن دست و پا می زدم رها شده ام !
اما،
لجن ، لجن است ...
و انسان در رنج آفریده شده !
این را از آیه ی قرآنی ب مضمون نقل کرده ام !
و اما مخالف آن ام...
انسان در شادی میزید .
مهم نیست ک چه بشود
زندگی جاریست...
پی نوشت :
در آخرین مطلبم ،قبل از ترک اینجا نوشته ام که میروم.
اما نرفتم...
چندین بلاگ دیگر نوشتم و پاک کردم.
از گودر نرفتم تا تعطیل شد.
پلاس و توییتر هم اضافه شد...
هیچ وقت رفتنی نیست...
نوشتن زنجیری است که ب گردنم بسته شده است.