نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

11.یادداشتی برای نقره

مرا نمی شناسی،

من هم تو را نمیشناسم...

اما شاید چهار سالی باشد که مطالب دوستی را می خوانم که تو را سخت دوست دارم.

او را از نوشته هایش می شناسم.

می خواستم بنویسم "پسر" ،اما بهتر است او را ب نامی بخوانم که شایسته ی نامیده شدن است.

"مرد" ای است که سرد و گرم روزگار را چشیده است.

اگر عشق تو را فریاد می زند...میدانم که خامی و ایده آل نگری جوانی کم تجربه نیست...


مردی که از تو نوشته است،

خوب می داند چه مشکلاتی بر سر راه است،اما خود را شناخته است ...

برای تو، تلاش خواهد کرد...


نقره ی عزیز،


شاید تو هم مانند من باشی،

زنی که عشق را بخواهد و بی عشق نتواند بماند.

اما گاهی اینقدر خسته و افسرده می شویم ...

که عشق را فراموش میکنیم.


میخواهم ب تو بگویم...

روزگار سختی است...

مردهایی را در زندگی مان دیده ایم که مناسب ما نبوده اند.

نه ما عمق زیبای روح شان را درک کرده ایم و نه آن ها مارا !


اما برای تو،

دری از عشق باز شده است...

و مردی است که تو را دیده است.