نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

نیستان ... !

نیستان،فریادی است سکوت...روحی است دور افتاده از جان...در فغان تو ناله ها می زند.

1.سلام و شروعی در بلاگ اسکای

به نام خداوند رحمان و رحیم,جلال و جمال,قهار,.......!


و نام های خدا بسیارند و هرکدام صفتی از صفات او را درخشان تر می کنند


شاید هیچ وقت موقع دعا نگوییم,خداوند قهار,این صفتی از خداوند است که هیچ وقت نمی خواهیم با آن روبرو شویم

یادمه وقتی برای اولین بار زیارت عاشورا را خواندم و بعدش با این دسته از صفات و نام های خدا آشنا شدم,با خودم فکر می کردم که آخه واسه چی این همه خشونت؟!

وقتی معلم ام بهم گفت:خدا به یزید اجازه بخشیده شدن نداد,جوری زمانش را پر کرد که هرگز نتونه توبه کنه

به خودم می گفتم:کاش یه راهی براش پیدا می شد...کاش می شد که بخشیده بشه


حتی واسه بدترین آدم های دنیا هم این صفات را نمی خواهم,شاید خیلی بین مون فرقی نباشه


هنوزم نمی دونم اگه من هم آنجا بودم چه انتخابی می کردم؟!

شاید بدتر از یزید بودم

یا شاید هم یه راه سومی پیدا می کردم!

آیا می تونستم مثل حر باشم؟!

و هزار تا سوال این جوری تو ذهنمه که هر لحظه با تضاد هاشون,باهم کلنجار می رن!


اما همه چیز به همین جا ختم نمیشه!

تا حالا شاید حداقل برای یک بار هم برامون پیش آمده باشه:

کاری را اشتباه بدونیم,انسانی را به خاطر عمل زشتش ترد کنیم,بدون این که موقعیتش را در نظر بگیریم

و بعد,یه کم بعد,همون ماجرا جور دیگه اش برای خودمون پیش آمده باشه

و آن وقت مرد می خواد که خودش را از اون اوضاع خلاص کنه,مردی که شاید ما نباشیم


از نام شروع کردم که برسم به خودم

به نامم,"مرجان"

شاید بیشتر خودم را با "رعد تندر" بشناسم,یا "شب تاب"

حتی امضائ های دفترچه هام با نام "مرجان"نبود


"مرجان"باشم یا "شب تاب" یا حتی "رعد تندر" فرقی نمی کنه

همه ی اعمالم با منه,حتی اگه خودم را به خاطرشون نبخشم,حتی اگه تا سالیان برای اشتباهاتم و برای اشتباهات انسان غصه بخورم

حتی اگر بترسم از قبیح دانستن کاری,شاید در آینده ای خودم به همون قباحت انحامش بدم


اما در هر حال "من" همیشه همراهم خواهد بود و تمام گناهان انسان از اولین تا آخرین


و این جاست که باز خودم را هم ردیف یزید می بینم,همان قدر که با حر همراه ام

 همون قدر شیطان ام که فرشته ای هستم


و عاشورا این جا بود,در همین لحظه!

و من یزید بودم, صداقتم را و انسانیتم را فدا کردم

برای لحظه ای,برای داشتن مقامی که شاید تمام سلامتی ام در گرو آن هست

اما بار دیگر عاشورا می آید؟؟؟!

شاید بار دیگر کودکم در گرو باشد و آن وقت باز هم یزید خواهم بود؟!

و چه قدر سخت است مانند "حسین(ع)"بودن,مانند او نماز خواندن و کلمات را ادا کردن

آن قدر مشکل نیست

که با زبان او فکر کردن!



مطلبی رادر نت خواندم,به صورت پی دی اف هست

و البته می دونم مغرضانه است و در جاهایی نادرستی های اساسی با تاریخ دارد

دنبال اصل ماجرا هستم.......دربارش اگر مطلبی یا کتابی را می شناشید که می تونه کمک باشه

خوشجالم می کنید معرفی کنید

8.شاید شروع

امروز ب دنبال این بودم ک بلاگی جدید بیافرینم ...

اما دست بر قضا یکی از بلاگ هایی ک از دستم در رفته بود و حذف نشده بود را یافتم .


نامم را تغییر دادم و نامی را گذاشتم ک احتمالا با آن شناخته می شوم.

دیگر به دنبال پنهان کردن چیزی نیستم ...

فرار کردن هایم فایده ای ندارد...

از چیزی فرار نمیکنم،از خودم فرار میکنم...

از لحظات پنهانی ک مغزم مرا می خورد..

با فکر ها و فکر ها و فکر ها ...


پنهانی ازدواج کرده ام و اگر معجزه ای روی ندهد ،جدایی خیلی نزدیک است.

بویش را حس میکنم و قلبم ازرده خاطر می شود.